تاکنون شده بیآژنگ جبین و آویزان شدن لوچه و فشردن چشمها، به نقطهای نامعلوم خیره شوی و اشک، به راحتی و آرامی بر گونهات بغلتد؟ ریختن آن اشک و خاموشی که در پس آمدنش نهفته خبر از نقطه دردناکی در وجودت میدهد که مجال گفتن و گوش شِنُفتنش را نیافتهای و تو در سکوت، میباری تا رنج عمیقی که قلبت را منقبض کرده، تسکین یابد. جایی جملهای از «هرمان هسه» خواندم که نوشته بود: «اگر از کسی متنفری، از قسمتی از خودت در درون او متنفری. چیزی که از ما نیست نمیتواند افکارمان را آشفته کند.» با کمی کلنجار رفتن با قوه مقاومت ذهنیام که از پذیرش و فهم این جمله سر باز میزد، توانستم معنای نهفته در واژهها را دریابم. تا این لحظه کلمه تنفر برای من چرکین و بدبو، با بار معنایی بسیار منفی بود اما بهواقع، مفهوم راستین آن به این غلظت، آزاردهنده و مشامسوز نیست. مرحوم دهخدا این واژه را رمیدن معنا کرده است و رمیدن یعنی «گریزِ با ترس» و من با جایگزین کردن کلمۀ گریختن بهجای تنفر، توانستم معنای جمله را دقیقتر ادراک کنم.
اینک که وضوح جای تاری را گرفت، بیدرنگ برای یافتن پاسخ آنچه مدتها بود ذهنم را میجَوید دستبهکار شده و در یافتن پادزهر تنفر، کامیاب گشتم. حالا هر بار که از چیزی یا کسی متنفر میشوم فوراً این سوال را از خود میپرسم که این رمیدن به کدام قسمت از درونم بازمیگردد و به واسطۀ یک ریشهیابی دقیق و احاطه و اشراف حاصله، با آن مسأله همانگونه رفتار میکنم که با آن بخش از وجودم.
اینک تجربه مسیری را که گذراندم با شما شریک میشوم که شاید این واژهها الک باشند و اندوختۀ هویت امثال من بیخته شود از هر چه تنفر و بیزاریست.
وقتی از شخصی متنفرید بیندیشید به روزهای سپریشدۀ با هم بودنتان. قبل از اینکه غبار فراموشی بنشیند روی قسمتی از خاطراتی که شاید مهم باشند؛ برای نتایجی که قرار است امروز، برداشت شود و تصمیماتی که قرار است امروز، گرفته شود. و قدمهایی که میخواهند بالغانه راه بجویند به آیندۀ با حضور او یا بدون او. و برای تعیینِ کرانۀ کوبیدنِ پرچینِ صمیمیتهای جاری در میانتان.
از قوۀ تخیل خود بهره بگیرید. دریچۀ زیرزمین ذهن خود را بگشایید حتی اگر تاریکیِ خاطراتِ تلمبار شدۀ روزهای آلوده به تنفر، ریخته شود توی مردمک گشاد چشمانتان. بگردید به دنبال یک رشتۀ روشنِ مشترک، میان خاطراتی که در نموری و سردی زیرزمین ذهن، نچسب و بیگانهخو شدهاند. این رشتۀ رَمِش است و انتهای آن میرسد به خودتان. دقیقاً همانجایی در درون که منقبض شده و بسیار دردناک گشته. به این مرحله از فرایند که میرسید ناگهان تمامِ قامت چیزی که از آن متنفرید همچون چینی، ترک میخورد و خرد میشود و شما تنها با خودتان مواجه میشوید، با آنچه دوست ندارید باشید، با یک رفتار یا شیء یا خصلتی که روزگاری وجود شما را رنجانده است.
اکنون فقط به آن نگاه کنید و ببینید که در مواقع مختلف چه واکنشهایی را موجب شده و سعی کنید بدون توجه به آنچه شما را آزرده، از نو معنایش کنید. مثلاً اگر دریافتید که از خصلت «پنهانکاری» متنفرید، سعی کنید بدون گریختن از آن بگویید چه مفهومی دارد. درخواهید یافت که زمانی از ندانستن یک مسأله ضربه خوردهاید و این باعث شده تا میل سردرآوردن از همه چیز در شما زبانه بکشد. پس از افرادی هم که چیزی را خواسته یا ناخواسته از شما پنهان میکنند، متنفرید تا مبادا به شما ضرری برسانند. این گریختن جز بر رنج شما نمیافزاید زیرا شاید بتوانید از آن افراد دوری کنید اما آیا از خودتان هم میتوانید؟ مسأله این است که «آنچه از آن متفری درست در درون توست.» اینک با اشرافی که به همۀ جوانب این خصیصه پیدا کردید به خوبی خواهید دانست که هیچ عملکردی نمیتواند برای شما آسیبزا باشد تا وقتی که از آن نگریزید. پس بایستید، آن را خوب نظاره کنید و بعد تصمیم بگیرید آیا میخواهید آن ویژگی را دور بیندازید؟ به این باور برسید که هیچکس با پنهانکاری خود نمیتواند به شما صدمهای بزند چراکه آن هستِ مطلق، شما را از دانستن آنچه لازم است به هر طریقی که بداند، آگاه خواهد کرد. کولهبارتان که از تنفر خالی شود، روان آسوده و سبکی بیمثالی را تجربه خواهید کرد.
یاداشت عالی و پر محتوایی بود . تشکر
ممنون. خوشحالم که مفید بود.
خیلی خوب بود عزیزم.
ممنونم مهسا جان