روستا زاده بود، سادهزیست و طبیعتگرا. زندگی در یک خانواده فرهیخته به او آموخت با اندیشۀ بارور و مشکلپسند به استقبال مسائل برود. یک کودک معمولی که مانند همۀ همسن و سالهایش، تنگی معیشت و تلاش برای عبور از سختی زندگی را با جانش لمس کرد و انقلاب و جنگ را نیز. با مطالعه زندگی او دریافتم یک انسان، فارغ از اینکه چه مسیری را برای تعالی روحش برگزیند، در ابتدا باید عاشق خودش باشد تا بتواند با علم به آنچه صلاح است گام بردارد. از صفات عاشق این است که سعی در شناخت محبوب خود دارد، بنابراین با حصول این علم، راه نمایان خواهد شد و سرنوشت، او را به طریق عشق خواهد برد؛ مسیری که اعتماد، شرط اولیه آن است. زیرا هرگز مختصاتش آشکارا نیست و در لحظه، حکمتش دریافت نمیگردد؛ تنها در طول زمان معنایش نمایان میشود. طریقی که همواره عقلانیتِ محتاطانه، از آن در بهتی عظیم است.
خواندن حرفهای دکتر محسن رنانی در برهوت حرف حساب، شیرین و سودمند است و به جان مینشیند. او ورودش را به رشته اقتصاد اینگونه توصیف میکند: «به اقتصاد، جاهلانه و ناخواسته آمدم، سپس حسابگرانه خواندم و سرانجام عاشقانه دنبال کردم.» و در معرفی یک اقتصاددان خوب میگوید: «برای آنکه کسی اقتصاد را خوب بداند و بفهمد باید ریاضی و آمار را خوب بداند، فلسفه بخواند، تاریخ بخواند و جامعهشناسی، روانشناسی و انسانشناسی نیز بداند یک اقتصاددان هر چه دانش خود را در زمینههایی که برشمردم بیشتر کند، عمق دانش اقتصادیاش بیشتر میشود. اقتصاد یک رشته نیست، بلکه یک مجموعه دانش میان رشتهایست.»
سؤالی که ذهن هر سالک را در مسیر رسیدنها و در زمان ساختن قصر آرزوهایش مشغول میکند، این است که آیا بعد از نیل به ستیغ کوهِ مراد و مقصود، باز هم رشدی وجود دارد؟ پاسخ به این پرسش را میتوان در کردار انسانهای والامنشی یافت که از این مرحله عبور کردهاند. بزرگمردی چون دکتر رنانی که مهمترین خواسته زندگیاش را عادی ماندن میداند.
«مهمترین خواستهام از زندگی این است که یک انسان عادی بمانم و مثل همه انسانهای معمولی زندگی عادی داشته باشم: درس بدهم، مطالعه کنم، کوه بروم، دوچرخهسواری کنم، موسیقی بشنوم، کنسرت ببینم، استخر بروم، نماز بخوانم، قرآن زمزمه کنم، ورزش کنم، شعر بگویم، برقصم و مهمتر از همه، ناشناس بمانم و هیچگاه به کوچه قدرت و بنبست شهرت پا نگذارم.»
کودکی دورانی طلایی و در ایران، مغفول مانده از توجه است. مسئلهای که دکتر رنانی سعی دارد پیرامون آن آگاهی بخشی کند و بر دیدگاه دوده گرفتهمان دستمال بکشد.
«اگر ما جامعه توسعهنیافتهای هستیم چون یک «جامعه بیکودکی» هستیم و در پرورش کودک سرمایهگذاری نکردهایم. در بهترین وضعیت، ما در آموزش کودکان سرمایهگذاری کردیم نه در پرورش کودکی. این چشم انداز تیره مرا بر آن داشت تا از حوزههای مختلف سیاسی، نفت، انرژی هستهای، دموکراسی و… به سمت «توسعه و کودکی» تغییر رویکرد دهم. این رسالت اصلی است که من برای تتمه دوره عمر دانشگاهی خود تعریف کردهام. البته اگر بگذارند، چون نمیگذارند، همکارانم طعن میزنند، دوستانم نقد میکنند و رؤسا خرده میگیرند. همه میگویند تو را چه به کودکی؟ چرا از حوزه فخیم دانش اقتصاد بیرون میروی؟ چرا حوزه مردافکن اقتصاد سیاسی را رها میکنی؟ پس اگر بگذارند و من بتوانم تحمل کنم، قصدم این است که بروم و فریاد بزنم که ما اگر در این یکصد سال، پی در پی شکست خوردهایم علتش در شیوه پرورش کودکانمان بوده. بنابراین من اکنون یک مسلمان لیبرال هستم که دغدغه اصلیام سی سال سرمایهگذاری برای غنیسازی کودکان در یک جامعه بیکودکی است…البته ما در آموزش سرمایهگذاری کردیم، دانشگاه ساختیم، دبیرستان ساختیم، دبستان ساختیم؛ اما در دبستانهای خود فقط آموزش دادیم، بچههای ما در مدارسمان مشق نوشتند، کتاب فارسی و علوم خواندند، بچههای ما کتاب زیستشناسی خواندند اما یاد نگرفتند چگونه زیست کنند، تنها فرمول حفظ کردند، غزلهای عاشقانه خواندند و حفظ کردند اما یاد نگرفتند که چگونه محبت کنند، چگونه باهم دوست باشند، چگونه باهم گفتگو کنند، چگونه باهم بازی کنند، چگونه باهم شراکت کنند و چگونه همدیگر را به صورت اخلاقی و عقلانی نقد کنند. بچههای ما داستان چوپان دروغگو را بارها خواندند اما نیاموختند که چگونه دروغ نگویند. بچهها تاریخ بزرگان را حفظ کردند اما صبر، گذشت، ریسکپذیری، خلاقیت و نوآوری، تحمل شنیدن و نقدپذیری، رواداری و مدارا با دیگران را یاد نگرفتند. من دریافتم که تمام مشکل ما برمیگردد به این که ما کشوری بودیم غنی اما با آدمهای فقیر. نفت، سرزمین گسترده و حاصلخیز، آب، جنگل، آثار تاریخی و فرهنگ و تاریخ داشتیم، اما نفتمان سوخت و تمام شد، آبهایمان تبخیر شد، جنگلهایمان بیابان شد، معادنمان تخلیه شد، مزارع و زمینهای کشاورزیمان کویر شد، و همه این مصیبتها بر سرمان بارید چون آدمهای ناتوانی داشتیم؛ یعنی تمام داراییهایمان را از دست دادیم چون آدمهای ناتوانی داشتیم. ما دیگر فرصت ادامه مسیر قبل و تکرار اشتباهات گذشته را نداریم. چون ما دیگر منابعی نداریم که به آنها تکیه کنیم. ما ده سال فرصت داریم که بازنگری کنیم و به سرعت به سمت غنی سازی آدمهایمان حرکت کنیم. به جای غنیسازی انرژی اتمی باید برای مدت سی سال یا سه نسل روی غنی سازی کوکانمان سرمایهگذاری کنیم. این پیام ار یکی باید برساند.»
دغدغه او بیان عریان واقعیتی است که جامعه و در رأس آن خانوادهها نادیده و مستور نگاهش داشتند. تلاش برای درس و کنکور و دانشمند شدن کافیست، تلاش برای کشف و ارتقاء سرمایه های انسانی را آغازیدن مد نظر است که دانشمند ناتوان مفید نیست چه بسا که مخرب است. سفارشهای مرد دانا به جوانان طالب پیشرفت و بلند قدری این است:
«اعتمادبهنفس، آرامش، خوشبینی نسبت به آینده، توانایی خود مدیریتی، ورزش، سلامت تن، سلامت روان، پرداختن به فعالیتهای هنری و شرکت در گروههای اجتماعی را جدی بگیرند. هدفگذاریشان خودشان باشد نه مدرک و نه دانشگاه و نه تحصیل. ما از تحصیلات انسانهای ناتوان خیلی خسارت دیدهایم. کشور ما امروز اسیر انبوه فارغالتحصیلان متوقع اما ناتوان است. سرمایه اصلی هر جوانی توانمندی زیست انسانی نرمال است اینکه اخلاقی نرمال و روحیه ای نرمال جسمی نرمال داشته باشد بقیه سرمایه ها به دنبال این سرمایه زیستی خواهد آمد.»
پانوشت:
نقل قولها از ماهنامه «برای فردا» سال چهارم، آبان ۱۳۹۵، آورده شدهاند.
دکتر رنانی واقعا شخصیت تحسین برانگیزی دارد.